جدول جو
جدول جو

معنی چو بزئن - جستجوی لغت در جدول جو

چو بزئن
کتک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چوب زدن
تصویر چوب زدن
کسی را با چوب کتک زدن
کنایه از قیمت گذاشتن و به فروش رساندن اجناسی از طریق حراج، حراج کردن جنس
فرهنگ فارسی عمید
(اُ دَ)
ضربه وارد کردن با چوب بر چیزی. ضربت بوسیلۀ چوب. زخم و ضربه زدن با چوب و غیره. زدن با ترکه:
همی چوب زد بر سرش ساروان
ز رفتن بماند آن زمان کاروان.
فردوسی.
کز این پس من او را بچوبی زنم
که عبرت بگیرند از او بر زنم.
فردوسی.
زینب بطعنه گفت بزن خوب میزنی
ظالم ببوسه گاه نبی چوب میزنی.
؟
، با عصا یا ترکۀ درخت کسی را زدن و تنبیه کردن. (ناظم الاطباء). با چوب بکف پای کسی زدن. زدن با چوب. تنبیه کردن. تأدیب کردن. مجازات کردن. حد زدن. کتک زدن. (یادداشت مؤلف). حبج، چوب زدن. (تاج المصادر بیهقی).
- امثال:
چوب خدا صدا ندارد، چون بزند دوا ندارد.
یکی را چوب بپا میزدند میگفت: وای پشتم.
، تازیانه زدن. (ناظم الاطباء) ، بر هم نواختن قطعه چوبی بر تخته ای هنگام حراج و با آن اعلام قیمت کردن، در تداول عوام، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج. در موقع حراج شخصی که عهده دار فروش کالاست دو قطعه چوبی را که دردست دارد بر هم میزند و آخرین بهای پیشنهاد شده را با صدای بلند اعلام میدارد. (فرهنگ فارسی معین).
- چوب آخر را زدن، پایان کاری را اعلام کردن. در حراج ها معمولاً شخص حراج کننده چوبی بدست میگیرد و پشت میزی می ایستد هر دفعه که کسی قیمت جنس مورد حراج را بالا میبرد با چوب بروی میز میکوبدو با صدای بلند قیمت پیشنهادی آن کس را بازمیگوید واز جمع حاضران میپرسد که کسی بیشتر خریدار هست یا نیست. در تکاندن و گرد گرفتن از فرشها هم چوب آخر را وقتی بفرش میکوبند که در فرش گردی باقی نمانده باشد و بحقیقت کار گردگیری و تکاندن پایان گرفته باشد.
- چوب حراج چیزی را زدن، در معرض تاراج و چپاول و غارت قرار دادن. رو به نیستی بودن آن چیز
لغت نامه دهخدا
کتک زدن، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج. توضیح در موقع حراج شخصی که عهده دار فروش کالاست دو قطعه چوی را که در دست دارد بر هم می زند و آخرین بهای پیشنهاد شده را با صدای بلند اعلام می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوب زدن
تصویر چوب زدن
((زَ دَ))
کتک زدن، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج، حراج چیزی را زدن آن راحراج کردن یا بسیار ارزان فروختن
فرهنگ فارسی معین
به چوب بستن، کتک زدن، ترکه زدن، فلک کردن، به فلک بستن، چوب کاری کردن، حراج کردن، تعیین کردن، قیمت گذاشتن (در حراجی)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساقه زدن، ساقه زدن جالیز، جوانه زدن، از چیزی سر درآوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
قاپیدن، ربودن، قاپیدن، ربودن
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین دادن فتیله ی چراغ، پایین تر زدن نشانه، ردیف کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ناراحت شدن، سوختن پارچه پر، مو و یا هر چیز دیگری که صدای
فرهنگ گویش مازندرانی
جل زنده
فرهنگ گویش مازندرانی
دبه در آوردن، حقه و نیرنگ در آوردن به هنگام بازی، حقیقت
فرهنگ گویش مازندرانی
با تبر جایی را بریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
فریاد کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشتن هیزم به قصد ذخیره سازی
فرهنگ گویش مازندرانی
دروغ گفتن، چاخان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
به طور ناگهانی تکان دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
چانه زدناصرار در گرفتن تخفیف در معامله
فرهنگ گویش مازندرانی
لب زدن، خوردن، چشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوشاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساقه زدن محصول جالیزی، سر بر آوردن گیاه از خاک
فرهنگ گویش مازندرانی
ابری و بارانی شدن هوا
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشتن، ذخیره کردن، حفاری زمین توسط حیوانات همچون خرگوش
فرهنگ گویش مازندرانی
تکاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرو بردن پرندگان کشتار شده در آب داغ تا عمل پرکندن آن ها
فرهنگ گویش مازندرانی
خنده ی شدید و ناگهانی، ترساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پر زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
عقب زدن، کنار گذاشتن، جا باز کردن از طریق کنار زدن دیگران، فسخ معامله
فرهنگ گویش مازندرانی
بند زدن ظروف چینی، شکسته بندی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب زدن، به حراج گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو نر و ماده را در وضعیت جفت گیری قرار دادن، زمین را کشت
فرهنگ گویش مازندرانی
برخورد کردن ناخود آگاه پا، به اجسام
فرهنگ گویش مازندرانی
مکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سیلی زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چلاندن رخت، چنگ زدن، چنگ انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی